تاريخ عمومي اسماعیلیه هاواوضاع خراسا ن
استادصباح استادصباح



از65 - 655 ق / 1257-765 م تا امروز
از همان سده‏های نخستین اسلام تا اوایل عهد ایلخانیان و در طی یک دوران بالنسبه طولانی، شبحی مرموز و تا حدی مخوف، تاریخ خراسان را تحت تأثیر خود قرار داد یعنی فرقه اسمعیلیه. تا آن جا که به تاریخ ایران مربوط می‏شود، فعالیت این فرقه مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اما دعوت آنها در ماوراء النهر و خراسان با مقاومت شدیدی رو به رو شد به طوری که در عهد غزنویان نیز کسانی که منسوب به این فرقه بودند، به شدت مورد آزار و تعقیب قرار می‏گرفتند. اوج فعالیت آنها، در عهد سلجوقیان بود که در طی آن، مدتي برای براندازی حکومت و خلافت می‏کوشیدند و از حربه وحشت، ترور و ایجاد ناامنی، به عنوان وسیله‏ای برای بروز اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده می‏کردند. اسماعیلیه با سایر فرقه‏های مشابه تفاوت چندانی نداشتند، جز آن که اقدام امام جعفر صادق را در عزل پسرش اسماعیل و همچنین به خاطر اقدام او به شرب خمر جایز نمی‏دانستند تا جایی که ارتکاب به شرب خمر را که وی بدان سبب از امامت معزول شده بود، مضر به امامت و منافی عصمت او نمی‏شمردند. بعدها بعضی از اولاد اسماعیل، با ادعای استمرار امامت در اعقاب وی به نشر دعوت تازه‏ای دست زدند که آنها را از سایر فرقه‏های شیعه متمایز می‏کرد. دعاوی از جمله قبول به تأویل آیات و کشف باطن احکام که منجر به عقایدی می‏شد که بزرگان این فرقه، آنها را از طرفداران و کسانی که تازه به این فرقه گرایش پیدا کرده بودند، مخفی نگه می‏داشتند. به هر حال دعوت آنها ناظر به براندازی خلافت عباسیان و وعده ظهور امام فاطمی بود. پیشروان این فرقه، غالباً امامت را بعد از امام جعفر صادق «ع» / 148 ق / 765 م، خاص محمد بن اسماعیل می‏دانستند که در عین حال او را صاحب شریعت می‏خواندند و مدعی بودند که شریعت او ناسخ شریعت جاری است. از این رو، باب اباحه گری را که لازمه نسخ شریعت موجود بود مفتوح کردند. در عین حال برای اقامه دعوت خویش، قتل مخالفان را جایز و حتا لازم می‏شمردند تا جایی که همچون خوارج، مایه خوف، وحشت و نفرت عامه مردم واقع شدند. این فرقه، سبعیه «هفت امامی» خوانده می‏شدند چرا که ائمه را منحصر به هفت تن می‏دانستند و محمد بن اسماعیل را امام هفتم و قائم امر می‏شمردند. به این ترتیب با دوام امامت او، شریعت را منسوخ و اباحه را جایز می‏دانستند. از این رو خلافت فاطمی را که به وسیله عبیدالله بن محمد و همچنین بر اساس قول به امامت اسماعیل، در مصر بنیاد نهاده شد «297 ق / 909 م» پیروی نکردند و به همین دلیل مستقل باقی ماندند.
عدم تجانس بین عقاید قرامطه با رسوم زرتشتی این گروه از اسماعیلیه را که در واقع منسوب به حمدان اشعث معروف به قرمط یا قرمطویه که به نشر این دعوت پرداخت «277 ق / 890 م» قرمطی یا قرامطه خواندند. در بین کسانی که به وسیله او - یا دامادش عبدان کاتب - به این دعوت گرویدند؛ زکرویه بن مهرویه و ابو سعید جَنّابی بودند که از این میان کسانی که قیام قرامطه را متضمن اهداف ملی پنداشته‏اند، شاید از همین جا نشأت گرفته باشد، حال آن که هیچ تجانسی بین عقاید و اعمال قرامطه با عقاید و رسوم مردمان حوزه ما و زردشتی وجود ندارد. قول آنها به تأویل هم که به نوعی از مذاهب زندیقی - زندیکیه - تقلید شده، نزد زرتشتیان مورد نفرت بوده است. جالب این جا است که، قرامطه نیز خراسانی به شمار می‏رفتند بلکه اکثر آنها از اعراب و نبطیهای نواحی جنوب عراق بودند که مخالفانشان با خلافت بغداد و استمرار «عدالت و مساوات» مشغله اصلی آنها به حساب می‏آمد و در این راه، قتل مخالفان و ایجاد خوف و وحشت را وسیله تأمین آن می‏دیدند. در عهد حمدان اشعث، مقر استقرار این قوم، دار الهجره خوانده می‏شد که در آن جا قرمطیان نوعی زندگی نظامی و اشتراکی داشتند. زکرویه، در نواحی شام و ابو سعید جَنّابی در بحرین دست به تاخت و تاز زدند به طوری که قافله حاجیان را مکرراً مورد حمله قرار دادند. ابو طاهر سلیمان، پسر ابو سعید جَنّابی، در عهد خلیفه المکتفی به مکه تاخت که در پی آن حاجیان را متفرق یا قتل عام کرد مضاف بر این که حجر الاسود را نیز به اَحسا برد «ذی الحجه 317 ق / جنوری 930 م». این امر که خلیفه فاطمی مصر، که خلافتش بیست سالی پس از این واقعه پایه گذاری شده بود و اکثریت اسماعیلیه نیز از وی پیروی می‏کردند، و با این وجود موفق به استرداد حجرالاسود نشد، میزان نفوذ او را در میان قرامطه نشان می‏دهد. در واقع بعدها و در عهد الحاکم، ششمین خلیفه فاطمی بود که بزرگان احسا، تبعیت خلفای فاطمی را پذیرفتند «422 ق / 1031 م». فعالیت قرامطه در خراسان، پیش از این تاریخ، از دعوت فاطمی مستقل بود، و اقدام سلطان محمود غزنوی به قتل تاهرتی، که از جانب خلیفه فاطمی به عنوان قاصد نزد سلطان آمده بود، در واقع نشان از وفا داری امیر غزنه به خلافت عباسی تلقی می‏شد. در آن سالها قرامطه به خاطر قتل حاجیان و ربودن سنگ حجرالاسود به بلاد خود - احسا - چنان مورد نفرت عام قرار گرفته بودند که مخالفانشان، این فرقه را از هر فرقه دیگری در عالم اسلام، زیانمندتر و خطرناکتر می‏دانستند. به ثمر رسیدن دعوت خلفای فاطمی به وسیله ناصرخسرو هر چند دعوت خلفای فاطمی در خراسان در عهد سامانیان و غزنویان آغاز شد، اما در واقع به وسیله ناصر خسرو قبادیانی، شاعر معروف خراسان و مقارن با اوایل دوران سلاجقه این دعوت تا حدی به ثمر رسید. با آن که خلفای مصر در جلب آل بویه سعی فراوانی کردند، اما در این زمینه توفیقی به دست نیاوردند، چنان که عضد الدوله در اواخر عمرش همچنان در صدد تسخیر مصر و بر انداختن خلافت فاطمی بود که عجل مهلتش نداد. با وجود این، سالها پس از مرگ عضدالدوله، یک سردار ترک خلیفه عباسی به نام ارسلان بساسیری به اشاره و تحریک المستنصر - خلیفه فاطمی - بر علیه عباسیان شورید و بغداد را متصرف شد که در پی آن خلیفه القائم بامر الله را از آن جا بیرون کرد و سپس خطبه به نام امام فاطمی خواند «450 ق / 1058 م». در آن احوال، خلافت عباسیان در معرض انقراض قرار گرفت، اما از حسن اتفاق، با ظهور طغرل بیگ سلجوقی و ورود او به بغداد «451 ق / 1059 م» خلافت عباسیان از خطر سقوط حتمی نجات پیدا کرد. از آن پس، جلوگیری از نشر دعوت فاطمی و اهتمام در تعقیب اسماعیلیه، برای سلجوقیان یک تکلیف و تعهدی شد که تا پایان آن عصر نیز ادامه داشت. ناصرخسرو و مأمور نشر دعوت فاطمی در خراسان مقارن همین ایام بود که ناصر خسرو، شاعر معروف ، از جانب المستنصر - خلیفه فاطمی - برای نشر دعوت فاطمی از مصر به خراسان بازگشت. اما اقدام او به نشر این دعوت با مخالفت شدید علما و حکام خراسان مواجه شد که این مخالفتها، عاقبت به خروج یا اخراج او از بلخ منجر شد. «حدود 453 ق / 1061 م». ولی با این وجود در مازندران ظاهراً پیروانی پیدا کرد که ناصریه خوانده می‏شدند، با این احوال در خراسان با تعصب عموم مردم رو به رو شد تا این که به ناچار در ناحیه بدخشان در کوههای یمکان متواری و سرانجام منزوی شد. با مرگ ناصر خسرو «481 ق / 1088 م»، دعوت مستنصری - منسوب به خلیفه فاطمی المستنصر - که بعدها دعوت قدیمه تلقی شد، پایان یافت و دعوت نزاریه - دعوت جدید اسماعیلیه - در تعلیم و تبلیغ حسن صباح طنین افکند.
ادعای جانشینی نزار جانشین المستنصر «487 ق / 1094 م» بنا بر حکم آشکار خلیفه، پسر بزرگش نزار بود، اما امیر سپاه مصر که به مستعلی - پسر دیگر خلیفه - ارادت داشت، وی را به خلافت نشاند و او را امام مخصوص خواند. البته چون این قول، حکم شکار خلیفه پیشین نبود به همین دلیل نمی‏توانست تمام اسماعیلیه را راضی و خشنود کند. نزار در ادعای جانشینی مغلوب و بعدها مقتول شد، به طوری که طرفداران او نیز به نوبه خود از اطاعت خلیفه مصر سرباز زدند. با آن که خلافت فاطمی در نسل مستعلی ادامه پیدا کرد؛ اما از آن پس در مصر دچار هرج و مرجی شد، که در شام و خراسان نیز با انشعاب مواجه شد. حسن صباح که در عهد حیات المستنصر برای نشر دعوت به خراسان آمده بود «473 ق / 1080 م» به هوا داری از نزاریه به پا خاست به طوری که چند سال بعد، پس از دستیابی به قلعه الموت «483 ق / 1090 م»، آن جا را پایگاهی استوار برای رهبری دعوت اسماعیلیه یافت. حکومت سلجوقیان به تدبیر خواجه قائم درباره زندگی حسن صباح مأخذ قابل اعتماد، همان «سرگذشت سیدنا» است که با کمی اختلاف در کتاب جهانگشای جوینی، جامع التواریخ رشیدی و تاریخ اسمعیلیان ابو القاسم کاشانی آمده است. در این باب، آن چه که درباره مکاتبه، بین حسن صباح و ملکشاه سلجوقی ذکر شده، بی شک مجهول است و از اعتماد و اطمینان چندانی برخوردار نمی‏باشد. از آن گذشته قصه‏ای را هم که به موجب آن، حسن صباح، عمر خیام، و خواجه نظام الملک را سه یار دبستانی عنوان می‏نمود، مغایر با قراین تاریخی است که در نهایت برای درگیری حسن صباح با خواجه وزیر، حاجتی به این داستان پردازیها وجود ندارد. حکومت سلجوقیان به تدبیر خواجه قائم بود و از طرفی تصمیم حسن صباح در بر هم زدن دولت سلجوقیان که البته هدفی از پیش نبرد، قتل خواجه را الزامی می‏کرد، در نهایت این امری بود که فداییان اسماعیلیه در انجامش توفیق یافتند «485 ق / 1092 م» و با این اقدام، هیبت حسن و رعب اسماعیلیه را در قلوب مردم جایگیر ساختند.
وحشت مردم از فرقه سلجوقیان به دنبال قتل خواجه وزیر، و در دوره‏ای از فترت سلجوقیان و همچنین نزاعهای داخلی و درباری بین اولاد ملکشاه، واقعه دژ کوه خراسان و شورش عبدالملک عطاش، ضربه دیگری بود که موجب افزایش وحشت عامه از این فرقه شد. با وجودی که پرده از ماجرای علوی مدنی نابینا که توانسته بود با حیله، به آدم ربایی و قتلهای موحشی در اصفهان دست زند، و اعتماد عامه مردم را از قدرت حکام سلب کند، برداشته شده و از سوی دیگر و شورش اجمد، نواده عطاش که به سعی محمد بن ملکشاه، سرانجام منجر به قتل او و کشتار عده زیادی از اسماعیلیه شد 500 ق / 1106 - 7 م، اما این حمله، بیم و حشت از اسماعیلیه را همچنان در تمام قلمرو سلاجقه نشر کرد. فعالیت تروریستی فداییان الموت که عده زیادی از مخالفان را طعمه مرگ ساخت، معلوم کرد که دعوت جدید، بر خلاف دعوت قدیم که ناصر خسرو پایه‏های آن را بر تبلیغ، وعظ و کتاب و رساله بنا نهاده بود، به ضربه‏های خنجر و ایجاد رعب و وحشت استوار است و از سوی دیگر حسن که در ارشاد طالبان، آنها را به عدم کفایت عقل فردی در کشف حقایق و الزام به پیروی از «تعالیم امام» متقاعد می‏ساخت، این «تعلیم» را بر ضرورت «حذف» مخالفان مبتنی کرد. وحشت سلاجقيا ن و اتابکان از قدرت اسماعیلیه بدین گونه الموت رودبار، مرکز قدرت رهبران اسماعیلیه نزاریه شد که بعد ازحسن «وفات 518 ق / 1124 م»، کیاهای الموت یا خداوندان الموت خوانده می‏شدند و به این ترتیب با تسخیر، خرید یا احداث بنای قلعه‏های متعدد و دیگر، قدرت آنها برای سلاجقه و اتابکان آنها و همچنین سایر امرا و حکام مجاور مایه وحشت بود. این قلاع از جمله؛ لمسر در رودبار، جیحون دژ در رودبار، گرد کوه در فرمس، شمکوه نزدیک ابهر، استوناوند در مازندران، دردهان و قلعة الناصر در خوزستان، قلعه الطنبور در ارجانخراسان ، و زوزن و خور و خوسف در قهستان قاین بودند که در طی مدت قدرت خداوندان قوم، الموت مرکز تدارک در تمامی تعرضها و پایگاه مقاومت اصلی و عمده به شمار می‏رفت.
June 19th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی